مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
_ بو کن! بوی سوختنی می آید! من که تمام اجاق ها را خاموش کرده بودم.
_ بگیر بخواب زن! چیزی نیست. بگیر بخواب!
نخوابید...ساعتی بعد آهسته به مطبخ رفت.
دید نوری از تنور به آسمان میتابد...ستاره ای درون تنور میدرخشید...*
*عـمــر سعد، ســر حــسیــن (ع)
را بــه خـــولـــی بـن یزید اصبحی
و حمید بــن مســلــم ازدی سپرد
و بـــه ســوی ابـن زیـــاد فرستاد،
آنـــها شب هنگام به کوفه رسیدند
و درب قـــصــــر را بـــسـته یافتند.
پـــس خولی آنرا به خانــه خود آورد
و آنـــرا زیـــر خــاکستر پنهان کرد...
(کــتـــاب انـــسـاب الــــاشـــراف)
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
حسین
علی اکبر
را
سمت کوفیان فرستاد،
اما
کوفیان
چندساعته
علی اکسر
تحویل حسین
دادند...
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
_ عمه زینب!
_ جانم عزیزم!
_ بابام کجاست؟!
_ عزیزکم! بابات رفته پیش ِ خدا...
_ عمه!
_ جانم...
_ خونه ی خدا بالای نیزه هاست!؟
_ ...
***
پ.ن:
این شب ها
دائم و ناخودآگاه، زیر لب، این یک جمله را زمزمه میکنم:
امان از دل زینب!
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
برای عزیزی که وارد میدان شده است
و در راه مورد هجوم است
و این هجوم خودش
نشانه ی سلامت
و درستی
راهش
است.
زخم
و سختی
و ناخوشی ها
برای آنانی است که
قدم در راه گذاشته اند و الّا
آنانی که چون من بر زمین نشسته اند
مبتلا نخواهند شد، چرا که ارزش مبتلا شدن را هم ندارند.
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
حسین پای ما،
و ما
روی سینه ی حسین
ایستاده ایم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
شکر خدا
باورت تاثیری بر من ندارد...
وهب نصرانی با عشق حسین عاقبت به خیر شد؛
کوفیان باور نمیکردند اما...*
*مخاطب خاص دارد.
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
انّا لله و انّا الیه راجعون
فاطمه رفت. فاطمه به فاطمه اقتدا کرد و رفت. در اوج جوانی پرکشید. فاطمه ای که برای من ذکر اعظم خدا بود. چشم باز کنی و در این هوای سرد و بارانی خبردارت کنند که بیا... بیا برای فاطمه کلبه ی احزان زده ایم. بیا و خبر مرگ فاطمه را بشنو، بخوان. من مرگ فاطمه را نشنیدم. خبر مرگ فاطمه مرا کم کرد. فاطمه تکه ای از وجودم بود. بگذار هرچه میخواهند بگویند. بگذار هرچه میخواهند فکر کنند. فاطمه قوت قلب بود. فاطمه تمام وجودش امید بود و امید. نگذاشت لحظه ای امید در خودش نه، در ما بمیرد. رمضان امسال، گفت برای همه تان دعا میکنم. نمیتوانست قرآن به سر بگیرد. حتی نمیتوانست روزه بگیرد. اما دعایمان کرد. دعا کرد برایمان. دعاهایت جواب داد فاطمه! رفتی و در آغوش پدر بارانی ات آرام گرفتی...
ما چه؟ فاطمه برای ما چه دعایی کردی؟!
راستی فاطمه!
بگو ببینم. حالا آن بالا راحت میخندی؟ دیگر وقتِ خندیدن پهلویت درد ندارد؟
فاطمه!
بگو...تو حرف بزن. از آنجا برایمان بگو. اینجا را که برایمان گلستان کردی. زمین را با تمام دردهایش خسته کردی. حالا از آنجا برایمان بگو. از بابای شهیدت بگو. چرا ساکتی فاطمه؟ من باور نمیکنم که رفته باشی. تو نرفته ای. تو ماندی. در قلب های ما ماندی.
فاطمه!
در بودنت امید بود. حالا با رفتنت صبر را یادمان میدهی دختر؟ من میدانم. وقتی تو نباشی یک گل بهشتی از زمین کم میشود. وقتی تو نباشی خدا به زمینیان یک دریا امید بدهکار میشود. کفر نیست. کفر نمیگویم. خدا خودش میداند...
دیگر واژه ها تنگ شده اند
ادامه ی مطلب را برایت اشک میریزم... و اشک را فقط تو میتوانی بخوانی، بیا واینبار هم اشک هایمان را بخوان، بیا غصه های دلمان را بخوان...بیا فاطمه... بیا اشک ها را بخوان...
***
فاطمه!
امسال محرم!
تمام اشک هایم را نذر تو میکنم...
جای تمام نبودن هایت، محرم امسال را اشک میریزم...
از این پاک تر و باارزش تر ندارم که تقدیمت کنم...
***
دوستانی که میخواهند فاطمه را بشناسند
را مطالعه کنند.
السَلَامُ عَلَیْها یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ تَمُوتُ وَیَوْمَ تَبْعَثُ حَیًّا
برای شادی روحش
فاتحه و صلواتی
عنایت کنید.
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
با ادب و دوزانو روبرویش نشست
زانو به زانو
چشم در چشم.
مهربان نگاهش کرد
با محبت دستی به سرش کشید.
گفت:حالا عزیزم!
و اشک از قلب جوشید...
حسین بلند شد.
بقیه ی جمعیت هم مانده اند؛
باید از تمام مهمانانش پذیرایی کند...
***
ارباب!
عاشقتم یه دل نه صد دل
عاقبت به خیری همینه...
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
یا جَابِرَ اَلْعَظْمِ اَلْکَسِیرِ...
خودت جبران کن
شکستگی ها را ...
***
السلام علیک یا اباعبدالله
حسین جان!
محرم امسال هم آمد...
امسال عجیب حال و هوای آغوشت را کرده ام حسین...
آغوش باز کن حسین جان
دلم شانه ی گرمت را میخواهد که تا جان دارم...
راستی ارباب!
بس است مرا!
امسال پای روضه علی اکبر تمام کن کار مرا...
نمیشود؟!!!
***