معبد

...صفای معبد هستی، عجب تماشایی است

معبد

...صفای معبد هستی، عجب تماشایی است

تمام حرف همین است؛
دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است
و این،
راز تنهایی اوست...

******
:All the word is this
,The human's heart is greater than this life
and this is
the secret of his loneliness

۵ مطلب با موضوع «ائمه :: حضرت رقیه(س)» ثبت شده است

ذکر یکصد و شصت و پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



دخترک از میان جمعیتی که گریه‌کنان شاهد اجرای تعزیه‌اند رد می‌شود. عروسک و قمقمه‌اش را محکم زیر بغل می‌گیرد. شمر با هیبتی خشن، همان‌طور که دور امام حسین(علیه السلام) می‌چرخد و نعره می‌زند، از گوشه‌ی چشم دخترک را می‌پاید. او با قدم‌های کوچکش از پله‌های سکوی تعزیه بالا می‌رود. از مقابل شمر می‌گذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام) می‌ایستد و به لب‌های سفید شده‌اش زل می‌زند. قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا می‌دهد، مقابل او می‌گیرد. شمشیر از دست شمر می‌افتد و رجز خوانی‌اش قطع می‌شود. دخترک می‌گوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر می‌گردد. رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، می‌ایستد. مردمک‌های دخترک زیر لایه‌ی براق اشک می‌لرزد. توی چشم‌های شمر نگاه می‌کند و با بغض می‌گوید: «بابای بد!» نگاه شمر از چانه‌ی لرزان دخترک می‌گذرد، و روی زمین می‌ماند. او نمی‌بیند که دخترک چگونه با غیظ از پله‌های سکو پایین می‌رود.

شیرین اسحاقی – تهران










ذکر هشتاد نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



دست خالی ِ دست خالی هم که بودی،
تا جان داری، خواب بر دشمن حرام کن؛
رقیه به ما می آموزد...

***
سالروز شهادتش تسلیت.

ذکر هشتاد و هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



نمیدانم

که با سه ساله ی حسین چه کردند

که زن غساله تا بدنش را دید

پا به فرار گذاشت...

نمیدانم...

***








ذکر هشتاد و چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه






      باد پیغام سر بـــابـــا را
                    به دل دخــت رساند؛
                                         عــمــه مان حیران شد...
 

برگرفته از:
باد پیغام لب دریا را
به دل کوه رساند
آسمان ابری شد

(شعری از سعید حدادیان)



ذکر هشتاد و یکم


بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


_ عمه زینب!

_ جانم عزیزم!

_ بابام کجاست؟!

_ عزیزکم! بابات رفته پیش ِ خدا...

_ عمه!

_ جانم...

_ خونه ی خدا بالای نیزه هاست!؟

_ ...


***

پ.ن:

این شب ها

دائم و ناخودآگاه، زیر لب، این یک جمله را زمزمه میکنم:

امان از دل زینب!