معبد

...صفای معبد هستی، عجب تماشایی است

معبد

...صفای معبد هستی، عجب تماشایی است

تمام حرف همین است؛
دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است
و این،
راز تنهایی اوست...

******
:All the word is this
,The human's heart is greater than this life
and this is
the secret of his loneliness

۱۸۹ مطلب با موضوع «ذکر» ثبت شده است

ذکر نودم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



وقتی اینطور احساس کند:

"با همگان به سر شود

با تو به سر نمی شود"

دلِ وارونه است...





ذکر هشتاد نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



دست خالی ِ دست خالی هم که بودی،
تا جان داری، خواب بر دشمن حرام کن؛
رقیه به ما می آموزد...

***
سالروز شهادتش تسلیت.

ذکر هشتاد و هشتم


بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



مـن از ایـن بند

نخواهـم به در

آمد همه عـمر


بنــد پـایی که

بـدست تو بود

تاج سر است


***

نمیدانم چرا

حس میکنم

این تک بیت، زبان حال

جُون

غلام سیاه چهره ی 

حسین است؛

همان لحظه که

ارباب آزادش کرد

تا برود.

اما ماند و

رو سپید شد...





ذکر هشتاد و هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



نمیدانم

که با سه ساله ی حسین چه کردند

که زن غساله تا بدنش را دید

پا به فرار گذاشت...

نمیدانم...

***








ذکر هشتاد و ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



خیلی درد دارد

سری به روی نیزه ها

قرآن بخواند

فقط برای آنکه ثابت کند

او و اهلش "مسلمان" هستند...

نه کافر...

نه خارج شده از دین رسول خدا...

خیلی درد دارد


***








ذکر هشتاد و پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



که گفته "بالاتر از سیاهی رنگی نیست" ؟!

بیا

بیا

اینجا من دلی دارم که

تمام ضرب المثل ها را تغییر میدهد...

مخصوصا این یکی را.

***









ذکر هشتاد و چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه






      باد پیغام سر بـــابـــا را
                    به دل دخــت رساند؛
                                         عــمــه مان حیران شد...
 

برگرفته از:
باد پیغام لب دریا را
به دل کوه رساند
آسمان ابری شد

(شعری از سعید حدادیان)



ذکر شانزدهمین جمعه


بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه




نبودن تو
یعنی کوفی بودن من
یابن الحسن...



***








ذکر هشتاد و سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه




_ بو کن! بوی سوختنی می آید! من که تمام اجاق ها را خاموش کرده بودم.

_ بگیر بخواب زن! چیزی نیست. بگیر بخواب!

نخوابید...ساعتی بعد آهسته به مطبخ رفت.

دید نوری از تنور به آسمان میتابد...ستاره ای درون تنور میدرخشید...*




*عـمــر سعد، ســر حــسیــن (ع)

را بــه خـــولـــی بـن یزید اصبحی

و حمید بــن مســلــم ازدی سپرد

و بـــه ســوی ابـن زیـــاد فرستاد،

آنـــها شب هنگام به کوفه رسیدند

و درب قـــصــــر را بـــسـته یافتند.

پـــس خولی آنرا به خانــه خود آورد

و آنـــرا زیـــر خــاکستر پنهان کرد...
(کــتـــاب انـــسـاب الــــاشـــراف)

ذکر هشتاد و دوم


بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


حسین

علی اکبر

را

سمت کوفیان فرستاد،

اما

کوفیان

چندساعته

علی اکسر

تحویل حسین

دادند...