مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
مـن از ایـن بند
نخواهـم به در
آمد همه عـمر
بنــد پـایی که
بـدست تو بود
تاج سر است
***
نمیدانم چرا
حس میکنم
این تک بیت، زبان حال
جُون
غلام سیاه چهره ی
حسین است؛
همان لحظه که
ارباب آزادش کرد
تا برود.
اما ماند و
رو سپید شد...
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
نمیدانم
که با سه ساله ی حسین چه کردند
که زن غساله تا بدنش را دید
پا به فرار گذاشت...
نمیدانم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
خیلی درد دارد
سری به روی نیزه ها
قرآن بخواند
فقط برای آنکه ثابت کند
او و اهلش "مسلمان" هستند...
نه کافر...
نه خارج شده از دین رسول خدا...
خیلی درد دارد
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
_ بو کن! بوی سوختنی می آید! من که تمام اجاق ها را خاموش کرده بودم.
_ بگیر بخواب زن! چیزی نیست. بگیر بخواب!
نخوابید...ساعتی بعد آهسته به مطبخ رفت.
دید نوری از تنور به آسمان میتابد...ستاره ای درون تنور میدرخشید...*
*عـمــر سعد، ســر حــسیــن (ع)
را بــه خـــولـــی بـن یزید اصبحی
و حمید بــن مســلــم ازدی سپرد
و بـــه ســوی ابـن زیـــاد فرستاد،
آنـــها شب هنگام به کوفه رسیدند
و درب قـــصــــر را بـــسـته یافتند.
پـــس خولی آنرا به خانــه خود آورد
و آنـــرا زیـــر خــاکستر پنهان کرد...
(کــتـــاب انـــسـاب الــــاشـــراف)
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
حسین
علی اکبر
را
سمت کوفیان فرستاد،
اما
کوفیان
چندساعته
علی اکسر
تحویل حسین
دادند...
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
_ عمه زینب!
_ جانم عزیزم!
_ بابام کجاست؟!
_ عزیزکم! بابات رفته پیش ِ خدا...
_ عمه!
_ جانم...
_ خونه ی خدا بالای نیزه هاست!؟
_ ...
***
پ.ن:
این شب ها
دائم و ناخودآگاه، زیر لب، این یک جمله را زمزمه میکنم:
امان از دل زینب!
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
حسین پای ما،
و ما
روی سینه ی حسین
ایستاده ایم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
با ادب و دوزانو روبرویش نشست
زانو به زانو
چشم در چشم.
مهربان نگاهش کرد
با محبت دستی به سرش کشید.
گفت:حالا عزیزم!
و اشک از قلب جوشید...
حسین بلند شد.
بقیه ی جمعیت هم مانده اند؛
باید از تمام مهمانانش پذیرایی کند...
***
ارباب!
عاشقتم یه دل نه صد دل
عاقبت به خیری همینه...
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
یا جَابِرَ اَلْعَظْمِ اَلْکَسِیرِ...
خودت جبران کن
شکستگی ها را ...
***
السلام علیک یا اباعبدالله
حسین جان!
محرم امسال هم آمد...
امسال عجیب حال و هوای آغوشت را کرده ام حسین...
آغوش باز کن حسین جان
دلم شانه ی گرمت را میخواهد که تا جان دارم...
راستی ارباب!
بس است مرا!
امسال پای روضه علی اکبر تمام کن کار مرا...
نمیشود؟!!!
***