مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
اِذَا رَأیتُ مَولای ذُنُوبِی فَزِعتُ،
وَ اِذَا رَأیتُ کَرَمَکَ طَمِعتُ؛
خوفم از خود و امیدم به توست...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
مشکلات از آنجا آغاز میشود که "ما"، هنوز "ما" نشدیم.
همگی منتظر دیگری هستیم تا کاری آغاز کند.
"خیال"ش را هم نمیکنیم که باری را به دوش بگیریم.
همیشه طلب کاریم؛ از زمین و زمان.
حالیا! روزی خواهد رسید که خودمان را
بدهکار میبینیم؛ به زمین و زمان...
"مسولیت است... شوخی نیست
جِدّ است..."
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
هرچه حساب میکنم،
جور در نمی آید.
این زندگی را میگویم؛
همیشه تو را کم می آورم.
هرچه حساب میکنم،
جور در نمی آید...
***
سخنی از مرحوم استاد علی صفایی حائری:
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
گاهی اوقات هم به جای این سوال که چند سالمان است
باید به این سوال پاسخ دهیم:
چقدرمان است؟!!!
کانّه فرض کن تو را در کفه ی ترازویی نهاده اند
در کفه ی دیگر چه بگذارند که هم وزن شود؟!
میشود جواب سوال بالا .
گاهی اوقات به اندازه ی یک نگاه، یک لبخند، یک به به شنیدن
یک امکان(ماشین و موبایل و پول و...)، یک آفرین شنیدن و...
خودمان را کوچک میکنیم. خودمان را هم وزن میکنیم.
چقدر کوچکیم گاهی اوقات...
خوشا آنان که تمام هستی با این عظمتش هم وزنشان نمیشود
همان هایی که مصداق «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ»
هستند...
***
سخنی از مرحوم استاد صفایی حائری:
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
قرار بود در حد خودمان روی زمین خدایی کنیم!!!
یعنی اخلاق خدا را در خودمان متبلور کنیم.
چقدر عمل کردیم به قرارمان؟!
مگر ما «آری گویان» روز الست نیستیم؟!
چقدر بر عهدمان بودیم؟!
این مچ گیری ها، این عیب جویی ها، این تهمت ها
این غیبت ها، این قضاوت ها، این قساوت ها، این سوءظن ها و...
اینها قرارمان بود؟!
خداوند اما اینگونه که ما با خیلی ها تا میکنیم با ما تا نمی کند
چشم میپوشد...
چشم بپوشیم...
چیزی تا رمضان نمانده...
***
حرف دلی از مرحوم استاد علی صفایی حائری:
مواظب باشیم.
خاصّه در این ایام انتخابات؛
دینمان را به دنیای دیگران نفروشیم.مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
قرار بود وسیله ها یاری مان کنند برای رفتن
حالا اما، وسیله ها اهدافی شده اند برای ماندن
چه طنز تلخی...
***
سخنانی از مرحوم استاد علی صفایی حائری:
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
نانی که در سفره ی ما گندید و دور افتاد؛
شاید سهم همسایه ای بود که گرسنه سر به بالین گذاشت...
پولی که در حساب ما خاک میخورد؛
شاید سهم جهیزیه ای است که مانع از ازدواج دو جوان شده...
کلمه ای که بر لسان ما جاری نشد؛
شاید رزقِ فکر کسی است که باید از منجلابی بیرون می آمد...
این راه را
مستانه باید رفت...
***
سخنی از استاد علی صفایی حائری: