معبد

...صفای معبد هستی، عجب تماشایی است

معبد

...صفای معبد هستی، عجب تماشایی است

تمام حرف همین است؛
دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است
و این،
راز تنهایی اوست...

******
:All the word is this
,The human's heart is greater than this life
and this is
the secret of his loneliness

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئولیت» ثبت شده است

ذکر یکصد و یکم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



لحظاتی هم هست که 

ویران شده ای

اما

مجبوری،

مجبوری،

مجبوری

مجبوری که محکم باشی.

به خودت می آیی و میبینی

یک روزه پیر شده ای...

پیر...


یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ...



ذکر سی و یکم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


آنچه که باید باشم،

با آنچه که هستم.

آن قدرت و وسعتی که باید داشته باشم،

با  این ذلت و ضعفی  که دارم.

اینها را که مقایسه میکنم.

خیلی شرمنده ات میشوم...

من هنوز از پس خودم بر نیامده ام و میوه  و سایه ای ندارم

تا دیگران را مهمان سایه و ثمره ی خود کنم...

چه بگویم که همه درد است

درد را نمیشود فریاد زد

درد را باید تحمل کرد تا وسعت ها را در قلب ایجاد کند

این است معنای واقعی آرامش..

آرامشی که در دل طوفان هاست؛
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»




ذکر بیست و پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه



یک روزی هم خواهد رسید که در محضر حق

بگویم: 

«خدا جان!

لطفا پرونده ام را باز نکن!

بوی گندش تمام محشر را میگیرد...»

***

امان از روز حسرت...

روزی که واقعیت ها برای انسان آشکار خواهد شد؛

روزی که میفهمیم تمام هستیمان را به باد داده ایم

و در ازایش دو تکه کاکائو گرفته ایم...

روزی که میفهمیم که مائی که باید بار ها را به دوش میکشیدیم،

بار خودمان را هم حمل نکرده ایم...

خدا شاهد است که برای عذاب ما

همین "حسرت" کافی است...

دیگر نیاز به آتش دوزخ نیست،

آتش حسرت از تمام آتش ها سوزاننده تر است.

***



ذکر بیست و سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


طنز تلخی است این زندگی؛

جایی که تشنه ی سکوتی، باید ساعت ها زبان بچرخانی

و جایی که سرشار از کلماتی باید سکوت کنی!

چه تلخِ شیرینی!!!






ذکر نوزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


تشنگی...

تشنگی...

تشنگی...


ذکر هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


خودم را که حساب میکنم؛

تیری میشوم  در قلب مولا...

کارم از تیغ و خار بودن گذشته است...

اما بگذار  این را بگویم:

اگر تیر و تیغ و خار و... هم هستم

بگذار با شما باشم...

فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ غَیْرِکُم

که اگر با شما باشم

امیدی به  فلاحم خواهد بود

وَبِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ...

***




پ.ن:
15 خرداد 1342 ، شروع انقلاب ما
روزی که با خون، برای همیشه زنده اش کردیم...

و این درس را از حسین(ع) آموختیم؛
که چراغی که با خون روشن شود
تا ابد روشن خواهد ماند...


بعدا نوشت:
شب شهادت امام موسی کاظم(ع)،
باورم این است که زمین و زمان شکایت دارند
از اینکه دیگر صدای ذکر سجده های طولانی موسی ابن جعفر را نمی شنوند؛

 لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حَقّاً حَقّاً لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ اِیماناً وَ تَصْدیقاً لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ عُبُودِیَّةً وَرِقّاً
 سَجَدْتُ لَکَ یا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْکِفاً وَ لا مُسْتَکْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَلیلٌ ضَعیفٌ خائِفٌ مُسْتَجیرٌ...



ذکر پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


هرچه حساب میکنم،

جور در نمی آید.

این زندگی را میگویم؛

همیشه تو را کم می آورم.

هرچه حساب میکنم،

جور در نمی آید...

***

سخنی از مرحوم استاد علی صفایی حائری:



ذکر چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


گاهی اوقات هم به جای این سوال که چند سالمان است

باید به این سوال پاسخ دهیم:

چقدرمان است؟!!!

کانّه فرض کن تو را در کفه ی ترازویی نهاده اند

در کفه ی دیگر چه بگذارند که هم وزن شود؟!

میشود جواب سوال بالا .

گاهی اوقات به اندازه ی یک نگاه، یک لبخند، یک به به شنیدن

یک امکان(ماشین و موبایل و پول و...)، یک آفرین شنیدن و...

خودمان را کوچک میکنیم.  خودمان را هم وزن میکنیم.

چقدر کوچکیم گاهی اوقات...

خوشا آنان که تمام هستی با این عظمتش هم وزنشان نمیشود

همان هایی که مصداق «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ»

هستند...

***

سخنی از مرحوم استاد صفایی حائری:



ذکر دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن کانَ  ِلله، کانَ اللُه لَه


نانی که در سفره ی ما گندید و دور افتاد؛

شاید سهم همسایه ای بود که گرسنه سر به بالین گذاشت...

پولی که در حساب ما خاک میخورد؛

شاید سهم جهیزیه ای است که مانع از ازدواج دو جوان شده...

کلمه ای که بر لسان ما جاری نشد؛

شاید رزقِ فکر کسی است که باید از منجلابی بیرون می آمد...

این راه را

مستانه باید رفت...

***

سخنی از استاد علی صفایی حائری: