ذکر چهل و هفتم
- پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۲
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
اقتباس اول از سریال مادرانه:
خدا: بمون پیش من!
من: من نمیخوام پیش تو بمونم!!!
خدا: اما من دوستت دارم...
من: ولی من اصلا دوستت ندارم...
خدا چند لحظه به صورتم خیره میشود و بعد کنار میکشد.
خدا: برو! برو هرجا که فکر میکنی بیشتر از من دوستت دارند...
اما هر وقت فکر کردی که کسی دوستت نداره و تنها موندی برگرد پیش خودم.
من هم دوان دوان میدوم و در آغوش شیطان جای میگیرم...
***
خدایا!
خداوکیلی!!! الان که چند شب به شب قدر باقی مانده است
بیا و به رویم نیاور این سکانس تکراری زندگی ام را که
هر روز،
هر ساعت،
هر دقیقه،
هر ثانیه
تکرارش کردم...
خدایا!
من به پذیرش عذرم توسط تو محتاجم...
اگر قبول نکنی پناهی ندارم...
***
***
بعدا نوشت:
خدایا!
به خودت قسم که هر وقت این ظلمی که به تو کردم
جلوی چشمم می آید
از شرم و خجالت آب میشوم...
خدایا شرم دارد من را میکشد...
خدایا!
آتش حسرت و شرم بیچاره ام کرده...
خدایا!
من شرمنده و شکسته برگشته ام...
جنس بنجل و شکسته میخری؟!
امشب یک دل سیاه و شکسته آورده ام برایت...
به من گفته اند جز تو خریداری نیست این دل را...