مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
روز ولادت مولای عشق؛
چقدر شیرین است این لبخند های بر لب مادر
و امیرالمومنین.
قربان این خنده های شیرین و دلنشین...
قربان نوزادی که همدم مادرش بود زمانی که در بطن فاطمه بود؛
انا الحسین...
انا العطشان...
انا الشهید...
***
گاهی فکر میکنم که چقدر حقیرم.
مسائلی باعث رنجش و درد من میشود
که ...
اصلا به دردهای خودم که نگاه میکنم. از خودم خجالت میکشم.
فقط بلدیم خوب حرف بزنیم؛
حسین، حسین کردن، اگر باعث سعه ی صدر نشود
اگر باعث حلم و بزرگواری نشود
اگر باعث استحکام و قدرت نشود
لقلقه ی زبان است...
باید مثل اویی شد که بزرگترین مصیبت ها هم
بر نورانیتش می افزود...
ما چه می کنیم؟!
چنان "آه"ی میکشیم که انگار بزرگترین مصائب برای ماست...
مصیبت های ما بازی است
و تو بخوان بچه بازی است.
خنده دار است...
یک روز باید بفهمیم که "حسین" را باید زندگی کرد
نه اینکه "حسین" را شعار داد.
امروز از پدر ش، عیدی، "حسینی" شدن را بخواهیم...
وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
زمان درازی است هوس دیدار روی علی(ع)
بر دلم افتاده است...
چه عطشی!
خودت هم بدانی کار تو نیست که بروی و خودت را سیراب کنی،
اما امید داشته باشی که سقا به بالینت بیاید.
و تو حتی قدرت گرفتن کاسه ی گوارای آب را نداری تا بنوشی،
که سقا خودش بنشیند و سرت را به دامن بگیرد
جرعه، جرعه آب بنوشانندت...
چه رویایی...
عجب...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
اخلاق اسلامی خیلی وقت است که جایش
با اخلاق مسلمین عوض شده است.
اخلاق اسلامی، چنان تبدیل میکند سیاهی را به سفیدی،
ظلمت را به نور، مرداب را به چشمه،
که اثباتش الانه، در این جامعه که اخلاق مسلمین جای اخلاق اسلامی را گرفته
تقریبا غیر ممکن می نماید...
اما حقیقت را نمیشود انکار کرد...
میشود؟!!!
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
عجب حکایتی شده؛
مرگِ "من".
هرچه سعی میکنم "من"م را بکُشم، نمیشود.
مگر نگفتی «موتوا قبل ان تموتوا ؟»
***
دوست داشتم به جای سید مرتضی آوینی من این جمله را میساختم:
«هنر آن است که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت...»
و
دوست داشتم این جمله ی استاد صفایی از زبان من جاری میشد:
«خدایا! من آماده ام؛ بیامرز و ببر...»
***
روز یکشنبه، روز زیارتی امیر المومنین.
خدا را به حق امیر المومنین قسم بدهیم تا
توانایی کشتن "من"هایمان را عطایمان کند...
انشالله
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
چه چیز از این شیرین تر است؛
که مولا از ما یاد کند؟!
باید این راه را مرکب کنم،
دیگر نباید به دنبال مرکب بگردم
باید شروع کرد،
دارد کم کم دیر میشود...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
هر چقدر هم بالا و پایین میکنم،
فقط دست در دست تو
فقط و فقط؛
آنوقت است که خدا قبولم میکند.
"بحث اینجاست که محتاجم، فقیرم، ندارم..."
چگونه، به تنهایی این راه را که جدّت علی(ع)
از کمبود توشه و درازایش آه کشید بپیمایم؟!
آیا به جز با تو بودنم راهی هست؟!
یاابن الحسن...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
نه رمه ای به صحرا برده ام
نه در صحرایی آرمیده ام
اینگونه که روزگار می گذرانم
در چهل سالگی
پیامبر نخواهم شد*
اولین موی سپیدم را در آینه دیدم...
کاری باید شروع کنم...
***
پ.ن:
* شعری بود از
محمدمهدی سیار
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
خودم را که حساب میکنم؛
تیری میشوم در قلب مولا...
کارم از تیغ و خار بودن گذشته است...
اما بگذار این را بگویم:
اگر تیر و تیغ و خار و... هم هستم
بگذار با شما باشم...
فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ غَیْرِکُم
که اگر با شما باشم
امیدی به فلاحم خواهد بود
وَبِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
مشکلات از آنجا آغاز میشود که "ما"، هنوز "ما" نشدیم.
همگی منتظر دیگری هستیم تا کاری آغاز کند.
"خیال"ش را هم نمیکنیم که باری را به دوش بگیریم.
همیشه طلب کاریم؛ از زمین و زمان.
حالیا! روزی خواهد رسید که خودمان را
بدهکار میبینیم؛ به زمین و زمان...
"مسولیت است... شوخی نیست
جِدّ است..."
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
هرچه حساب میکنم،
جور در نمی آید.
این زندگی را میگویم؛
همیشه تو را کم می آورم.
هرچه حساب میکنم،
جور در نمی آید...
***
سخنی از مرحوم استاد علی صفایی حائری: