مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
و مبارزه آنجا آغاز میشود،
که تو از دل عادت ها و روزمرگی هایت
متولد میشوی...
مبارزه با نفس را میگویم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
«حسین»ی بودن
یا
نبودن...
مسئله ی غیبت و ظهور
این است!!!
پ.ن:
45 روز تا محرم باقی است...
5 روزش را بُگذر.
40 روز باقی را...
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
گاهی اوقات که خودم را جای علی(ع) میگذارم
و به خودم نگاه میکنم،
اصلا تحمل نمیکنم که حتی حرفی از علی(ع) بزنم.
با این دنائت و پستی چگونه به خودم جرات میدهم که
از مهر و محبت علی(ع) دم بزنم؟!
آقاجان!
وصله ی ناچسبی هستم.
اما مرا دور میانداز
به آوارگی و بی پناهی ام راضی مشو...
یا امیرالمومنین!
به حق مادر سادات...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
یتیم شدن که شاخ و دم ندارد!
سه شب است یتیم شده ام...
علی
حق
پدری
بر گردن
عالم دارد...
بر گردن
من که هیچم
هم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
این شب ها
فقط به این فکر میکنم،
اگر او نبود
من چه باید میکردم...
سخت ترین شب های زندگی من شب های قدر است!
همین که حساب لطف های بی نهایت او به ذهنم می آید و
بی مهری های بی پایان من
اتش شرمی به جانم می افتد که تا
مغز استخوان هایم میسوزد...
خدایا!
امسال میشود
امسال میشود بیامرزی
و ببری؟!
امسال میشود
ببینم که در دامن مهدی زهرا جان میدهم؟!
امسال میشود که غرق به خون و
بی سر،
باسر به دیدار حسینت بشتابم؟!
خدایا مرگ در بستر ننگ است برای نوکری که
اربابش حسین است.
خدایا مرگ در بستر
جر خجالت برابر مادرش فاطمه ی زهرا برای ما چیزی ندارد!
خدایا...
به حق خون سرخ علی که بر صورتش گل انداخت...
بیامرز و ببر...
***
چند کلیپ از کلیپ های گذشته را برای این چند شب
گلچین کردم.
خرج هرکدام هم یک صلوات برای تعجیل در فرج مولاست...
امسال دعاهایمان را نذر مهدی زهرا کنیم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
چندین سال پیش..
برای گرفتن عکس با یکی از
شخصیت های مشهور
پشت در اتاقش ایستادیم تا طرف
بخوابد، از خواب بیدار شود و گلویی تازه کند و
از اتاق بیرون بیاید و ما دنبالش راه بیفتیم و
بعد از کلی منت کشیدن
طرف راضی شود که با ما عکس بیاندازد.
بعدش یکی از آن دوروبری های شخصیت مورد نظر برگردد و به ما بگوید که
اگر اینقدر که منتظر فلانی بودید، منتظر امام زمان می بودید
حتما ظهور میکرد...
***
آری آقا جان!
مشکل من آنجاست که به اندازه ی
یک شخصیتی که در میان مردم شهرت دارد
تو را که در بین آسمانیان شهرت داری
به حساب نمی آورم...
چقدر پستی و دنائت میخواهد این "من" بودن...
مولا جان!
خودت دستی برآر و این "من" را عوض کن...
یا صاحب الزمان...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
اقتباس اول از سریال مادرانه:
خدا: بمون پیش من!
من: من نمیخوام پیش تو بمونم!!!
خدا: اما من دوستت دارم...
من: ولی من اصلا دوستت ندارم...
خدا چند لحظه به صورتم خیره میشود و بعد کنار میکشد.
خدا: برو! برو هرجا که فکر میکنی بیشتر از من دوستت دارند...
اما هر وقت فکر کردی که کسی دوستت نداره و تنها موندی برگرد پیش خودم.
من هم دوان دوان میدوم و در آغوش شیطان جای میگیرم...
***
خدایا!
خداوکیلی!!! الان که چند شب به شب قدر باقی مانده است
بیا و به رویم نیاور این سکانس تکراری زندگی ام را که
هر روز،
هر ساعت،
هر دقیقه،
هر ثانیه
تکرارش کردم...
خدایا!
من به پذیرش عذرم توسط تو محتاجم...
اگر قبول نکنی پناهی ندارم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
خدایا!
اگر همه ی عالم، روی از من برگردانند،
سخت است،
شکستگی دارد،
دلگیری دارد،
اما،
باکی نیست،
تو روی برنگردانی!؟
تو اگر دست رد به سینه ی ما بزنی
ما از دست میرویم ها!
خدایا!
به ضعف و جهل و شکستگی ما رحم کن.
***
این دل را دریاب
ای
دلربا دادار...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
تا به حال به این فکر کرده اید
که چرا ما در شرایط متفاوت
حالت های متفاوت داریم؟!
کمی عمیق شویم، میفهمیم
که اینطور بودن خیلی نامردی است.
مثلا وقتی دنیا به کاممان است خیلی خدا را دوست داریم
و قربان صدقه اش میرویم.
اما
تا اینکه کمی سخت میگذرد برایمان
از او روی میگیریم و "خدایا چرا من؟" می گوییم.
کسی نیست بِمان بگوید:
با معرفت!
چرا تا دیروز که جیبت پر بود، تنت سالم بود و... نمیگفتی
"خدایا چرا من؟"
حالا که جیبت خالی شده و تنت بیمار شده و...
میگویی "خدایا چرا من؟".
این دورویی ما در روابطمان با او
خیلی بی آبرویی میخواهد.
خیلی نامردیم
خیلی بی معرفتیم...
ما خدا را تا جایی دوست داریم که
جیبمان را پُر کند
و شرایط را آسان کند...
اگر غیر از این شود طلبکار میشویم...
***
مَن کانَ ِلله، کانَ اللُه لَه
گاهی که در شهر از میان مردم عبور میکنم و
مثلا خودم را خیلی بهتر از بقیه میدانم و
به حال و روز اعتقاد مردم تاسف میخورم و زیر لب "نچ نچ" کنان رد میشوم،
به این فکر میکنم که چه خوب میشد که
بروم کنج روستایی و مشغول به خودم باشم و
با عرق جبین و کدّ یمین!!! پول حلال و طییب به دست بیاورم و
سالم زندگی کنم و...
خیلی مضحک است؛
اولش اینکه که فکر میکنم من از آن بدحجابی که از کنارم میگذرم
خیلی بهترم و نزد خدا آبرودارترم...
دومش اینکه فکر میکنم اگر جور و پلاس را بردارم و فرار کنم
همه چیز خوب و خرم میشود...
خدایا!
در موردِ مورد اول که امروز
در ظل گرما!!! با نشان دادن آن دختر بدحجاب
که از کیفش یک چادر نماز درآورد و
در سایه ای مشغول نماز اول وقت شد
حالی ام کردی من پست تر از این حرفا هستم
که بخواهم پیش تو آبرودارتر باشم.
خیلی ممنون که حالی ام کردی...
اما در موردِ مورد دوم
که فکر میکنم خیلی ها به این چیزی که من فکر کرده ام شاید
حداقل یک بار فکر کرده باشند؛{چقدر فکر تو فکر شد :) }
این را عین ترس و جبن میدانم!!!
اینکه از باطل فرار کنی و
به خیال خودت تا سال های سال در روستایی
زندگی کنی و کسی با تو کار نداشته باشد...
زهی خیال باطل که اگر تو از باطل فرار کنی،
باطل هم از تو فرار کند...
زهی خیال باطل...
***